فضیلت ها و ویژگی های یاران حسین/ دکتر محمدرضا سنگری

ما هنوز و همیشه، نیازمند شناخت و فهم همه سو نگرانه این نهضت سترگ و بزرگ هستیم تا در آیینه شفاف آن، حقیقت را تماشا کنیم و در گذار از عقبه ها و خطرگاه ها و حضور در صحنه ها و حادثه ها، خالص ترین و ناب ترین الگو را فرارو داشته باشیم که هیچ حادثه ای در تاریخ اسلام، به خلوص و پالایش یافتگی عاشورای حسینی نمی توان یافت؛ حتی نبردها و رخدادهای عظیم عصر پیامبر صلی الله علیه وآله به پاکی و زلالی عاشورا نیستند که امام عاشورا، تصفیه یافته ترین عناصر را به کربلا آورد تا بی نقص ترین نمونه و اسوه را به تاریخ عرضه کند.

شناخت کربلا و فهم عاشورا، بی شناخت صحابه پاکباز و بصیر اباعبدالله علیه السلام ممکن نیست؛ شناخت انسان هایی که بینش و بصیرت به راه حسین، به کربلایشان آورد تا در نهایت عطش و آتش و خطر، عاشقانه و عارفانه جان ببازند و جاودانه شوند. آنان سخن و سرودشان این بود که ما با انگیزه های مصفا و بصیرت های پایا، جان به رزم گاه آورده ایم.

مردان و زنانی که راه شناس و امام شناس و دشمن شناس بودند، از سیر و سلوک شبانه، پل به روزهای شورانگیز و عرصه نبردهای هولناک و خطیر می زدند. (زاهدان شب و شیران روز) با جانی آفتابی، بی تاب لحظه های شهادت و وصل بودند و سازش ناپذیر و قاطع و مصمم، صبور دشوارترین آزمون ها و ابتلائات.

شناخت عاشورا، بی شناخت این صحابه، شناختی ابتر و نارساست. این شناخت، جان ها و روح هایی را در معرض نگاه و احساس و اندیشه می نشاند که جز شگفتی، شیفتگی و شکفتگی جان و اندیشه، ره آوردی نخواهد داشت.

فضیلت ها و ویژگی های یاران حسین علیه السلام

حضور در صحنه ای که کشته شدن، فرجام و انجام ناگزیر آن است؛ ماندن در عرصه ای که سی و سه هزار شمشیر و نیزه و تیغ، نیروهایی اندک و محاصره شده را نشانه رفته است و ایستادن در عطش و شماتت و شقاوت، هنر روح های بزرگ و معرفت های ژرف و ایمان های ریشه دار است، تزلزل و تذبذب، هراس و گریز، توجیه و بهانه، مهمان قلب ها و اندیشه های به حق پیوسته نمی شود؛ «ان الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل علیهم الملائکه...؛ (فصلت،30) آنان که گفتند پروردگار ما الله است و پایداری و استقامت ورزیدند فرشتگان برایشان فرود می آیند...»

یاران حسین علیه السلام، آینه همه فضیلت ها و عظمت ها و عصاره و خلاصه خوبی و پاکی و پارسایی اند و اباعبدالله خود، در توصیفشان فرمودند: «به خدا سوگند، آنان را از خود راندم و آزمودم و آنان را صخره های ستبر و نفوذ ناپذیر کوهستان و شیفتگان به مرگ یافتم؛ آن سا ن که کودک شیرخوار، شیفته و دل بسته آغوش مادر و نوشیدن شیر اوست.»2

آن چه طرح می شود، بخشی از شاخصه ها و امتیازات آن اصحاب پاک باز است؛ بی تردید اگر دقیق تر و عمیق تر بخواهیم بگوییم، باید آنان را تجلی معانی و ارزش های قرآن در کربلا بخوانیم که قرآن تنها در یک حادثه به تمام و کمال جلوه کرده و تحقق عینی و بیرونی یافته است و آن، کربلاست.

1. معرفت و فهم عمیق

اگر شعله یقین در جان باشد، همه دغدغه ها، وسوسه ها، تردیدها و حیرت ها را خاکستر می کند. گره خوردن یقین با جان و چیرگی آن بر رای و عزم انسانی، به قدم ها در رفتن، شتاب و جهت می بخشد و عبور از خارزارهاو دام چاله ها را ممکن و میسر می سازد. همین است که خواسته سالک و ره پوی حقیقت این است که : «خدایا! یقین را در قلبم جایگزین گردان و آن را بر اندیشه و تصمیم و عزمم چیرگی بخش.»2

وقتی معرفت نباشد، انحراف و تباهی زاده می شود. کج روی و انحطاط چهره می نماید و خود فریبی و دیگر فریبی، گستره زندگی را پر می کند. در قلمرو دین، عبادت بی معرفت، خطرآفرین است.

نفهمیدن عمیق راه یا فقدان تفقه در دین، عناصری می سازد که همچون خوارج، شب زنده دار، قاری قرآن و زاهدنما، اما بازیچه شیطان و ابزار دست ستم گران و صحنه گردانان و سیاست بازان فریب کار می شوند. رسول خدا صلی الله علیه وآله، پدیدآیی چنین جریان هایی را هشدار داده و فرموده بود:

«در میان شما گروهی پدید می آیند که شما، نماز و روزه خود را در برابر نماز و روزه آنان و اعمالتان را در مقابل اعمال آنها ناچیز و اندک می شمارید؛ ]در حالی که[ قرآن می خوانند و این خواندن از گلویشان فراتر نمی رود و چونان تیری که ازکمان برون آید، از دین بیرون می روند.»4

پیامبر، این گروه را «یمرقون من الدین» می شناساند و مارقین عصر امام علی علیه السلام، مگر چنین نبودند؟ خشک مغز و کج فهم و لجوج و سرسخت و سطحی نگر. ابن عباس، سفیر علی علیه السلام، برای مذاکره با خوارج در بازگشت، شگفت زده از رفتار عابدانه آنان چنین توصیفشان کرد که:

«سجده های طولانی، پیشانی هایشان را پینه بسته است و دست هایشان چون زانوی شتران از کثرت سجده و برخاک افتادن، چین خورده است. لباس هایشان کهنه و ساده و رنگ باخته است. آنان را مردمی مصمم و استوار در باورهایشان و آماده در اجرای آرمان هایشان یافتم.» 5

مگر سپاه عمرسعد نماز نمی خواند؟ هرروز در کربلا، صدای اذان از دوسو برمی خاست. دو گروه رو به قبله نماز می گزاردند و شگفتا که در نماز، سپاه عمر سعد، به پیامبر صلی الله علیه و خانواده اش سلام می دادند؛ بی آن که بیندیشند که فرزند پیامبر و روح نماز، در اردوگاه مقابل ایستاده است. فقر معرفت، سی وسه هزار سپاه را به میدان آورده است که هر روز در فرات غسل می کنند تا با تقرب و پاکی، حسین و یارانش را ذبح کنند و بهشت و رضوان الهی را به دست آورند!

وقتی عمر سعد در صبح گاه عاشورا، تیر در کمان می نهد و نخستین تیر را به سمت اردوی حسینی پرتاب می کند، فریاد می زند: «یا خیل الله ارکبی و بالجنه ابشری» و همه را به گواهی می گیرد که نخستین تیر را من انداختم؛ همگان به شوق بهشت]![ حسین و یارانش را تیرباران می کنند.

یاران حسین علیه السلام، به معرفت عمیق و تزلزل ناپذیر رسیده اند. خوب می دانند کجا آمده اند، چرا آمده اند و چه باید بکنند. هم دشمن شناسند، هم خودشناس و هم راه شناس و هم بیراهه شناس.

وقتی علی اکبر در منزل گاه قصر بنی مقاتل، از زبان پدر، استرجاع شنید و علت را پرسید، امام فرمود: هاتف غیبی خبر داد که مرگ در کمین است و این کاروان، رهسپار مرگ است. علی اکبر پرسید: «مگر ما بر حق نیستیم؟» امام فرمود: «به خدایی که فرجام همه ما بازگشت به سوی اوست، ما برحقّیم» و علی اکبر بی درنگ پاسخ داد: «ای پدرجان! پس پروا و هراسمان ازمرگ نیست.»

این پرسش ها و پاسخ ها، شناخت عمیق و استوار از راه و انتهای راه را بیان می کند.

اباعبدالله علیه السلام پس از شهادت حضرت حبیب ـ پیرپارسا و پاک باز کربلا ـ فرمود:

«خداوند تو را برکت دهد! چه صاحب فضیلتی بودی که قرآن را در یک شب ختم می کردی!»

قرآن فهمی و دفاع از حریم قرآن و ارزش های الهی و فهم و درک موقعیت و جایگاه اباعبدالله، به یاران عاشورا، اراده و عزم نبرد و مقاومت می بخشید. در رجزهای یاران، می توان این بصیرت و درک را ردیابی کرد. با همه ایجازی که در رجزها هست، مرزبندی و شناساندن دو اردوگاه، روشن و صریح دیده می شود. آنان با زبان رجز می گویند می دانیم کجا ایستاده ایم، چه کسی را همراهی و پاسداری می کنیم و جبهه مقابل، چه کسانی و با چه انگیزه ها و باورهایی هستند.

حربن یزید ریاحی در میدان رجز می خواند و می گوید:

من، حرم و پناهگاه مهمان، گردن هایتان را به مهمانی تیغ می برم برای پاسداری ازحریم بهترین انسانی که به مکه قدم گذاشت و در این کشتن و مبارزه، با شما هیچ گونه بی عدالتی و بیدادگری نمی بینم.6

این مرزبندی که دفاع از حسین را دفاع از پیامبر و کربلا از مکه و مبارزه با سپاه کوفه را مبارزه با سپاه مشرکان مکه ببیند و جهاد در کربلا را عین عدالت و دادگری بداند، گواه بصیرت و قدرت تطبیق و تشخیص عمیق یاران عاشوراست.

پی نوشت ها:

1. امام در منزل بیضه س از استناد به سخن پیامبر، خود را اسوه یعنی الگو و پیشرو معرفی کردو فرمود: «لکم فیّ اسوه»

2. فرهنگ جامع سخنان امام حسین علیه السلام، ترجمه علی مؤیدی، صص 7 ـ 456.

3. مفاتیح الجنان، زیارت جامعه ائمه المؤمنین.

4. صحیح بخاری، ج 9، ص 841.

5. العقد الفرید، ابن عبد ربه اندلسی، ج 2، ص 135.

6. مقتل الحسین، خوارزمی، محمد سماوی، ج 2، ص 13.

بخش دوم

هر وقت بین دو اصل و دو خط مردد شدی و نتوانستی بفهمی که کدام بر حق است و وسیله برای سنجش آن دو نداشتی، ببین که کدام یک از آن دو به تو سود مادی نمی رساند.

اشاره

در دو شماره پیشین وعده دادیم که در سال 85 مخاطبان گرامی این نشریه از تراوشات فکری و قلمی جناب استاد دکتر محمدرضا سنگری بهره مند خواهند شد. بحمدالله وعده مان عملی گردید و در شماره فروردین، بخش اول بحث ایشان با عنوان فضلیت ها و ویژگی های یاران حسین علیه السلام تقدیم علاقه مندان شد.

خوب است، برای آنان که بحث را دنبال می کنند و نیز آنان که به تازگی در این شماره به جمع علاقه مندان پیوسته اند، خلاصه ای از بحث پیشین را مرور کنیم.

نویسنده ارجمند، در مقدمه بحث با تأکید بر اسوه بودن امام و یارانش و به طور کلی قیام کربلا، بر این باور است که «ما هنوز و همیشه نیازمند شناخت و فهم همه سونگرانه این نهضت بزرگ و سترگ هستیم» و تاکید دارد «شناخت کربلا و فهم عاشورا بی شناخت اصحاب پاکباز و بصیر اباعبدالله الحسین علیه السلام ممکن نیست» و بر همین اساس، فضلیت ها و ویژگی های یاران حسین علیه السلام را بر می شمارد.

نخستین ویژگی و فضیلتی که نویسنده محترم با شاهد مثال هایی روشن و متقن بیان می کند «معرفت و فهم عمیق» اصحاب امام است و در تبیین این نکته، مخاطب را با خود به صدر اسلام می برد و نمونه هایی تاریخی از انحطاط افراد به ظاهر مسلمان اما کج فهم و زاهدنما را نام می برد تا ارزش معرفت یاران حسینی برجسته تر گردد.

رهایی و آزادگی

از خویش رستن و رشته تعلقات گسستن، شرط نخست ره پویی در مسیر حق است. آن که به هزار رشته مرئی و نامرئی، خویش را بسته است و اسارت های پیدا و پنهان، زندگی ا ش را در چنبر خویش گرفته، مقصدهای متعالی را زیارت نخواهد کرد.

در هنگام تصمیم های بزرگ، دو زنجیر خواستن و داشتن، پای اراده را می بندند و زانوان رفتن را می لرزانند. آن که «می خواهد» می توان تطمیعش کرد و آن که «دارد» می توان تهدیدش.

شکوه روح های بزرگ در این است که ندارند و اگر دارند، دل گسستن و زنجیر شکستن می توانند. نشان این جان های عزیز آن است که نمی خواهند و اگر بخواهند، می توانند موج خواسته ها را فرو کوبند تا آزادی و اصالت و ارزش هایشان تباه نشود.

آزمندی و آرزومندی، چه انسان هایی را از اوج فرو کشیده و چه فاجعه ها و حادثه های تلخی را در حیات انسانی رقم زده است! رهایی از این دو آفت، در حادثه های بزرگ، انسان را آفریدگار عزت و عظمت می سازد.

در شطّ حادثات برون ای از لباس

کاول برهنگی است که شرط شناگری است (حافظ)

دست اگر از خویش افشانی خوش است

جامه بیرون کن که عریانی خوش است1

در زبان قرآن، به کمال رسیدگان از جمله شهیدان، نه خوف دارند نه حزن؛ لا خوف علیهم و لا هم یحزنون.

خوف، محصول نگرانی های انسان در «از دست دادن است» و حزن، اندوه ناکی انسان به دلیل از دست دادن ها. خوف، متوجه اینده است و حزن، متوجه گذشته.

آن که از دست داده ها اندوهناکش نکند و از دست رفتن ها نگرانش، در هیچ حادثه ای خود را نمی بازد. اگر نگاهی توحیدی و فهمی بصیرتمندانه همراه انسان باشد، در همه این رفتن ها و از دست رفتن ها، «خدا» می بیند و به جای اندوه، «تسلیم و رضا»، وجودش را پر می کند. در نتیجه، نه تنها چیزی از او کاسته نمی شود که این رفتن ها را عین یافتن می بیند.

امام عاشورا، منزل به منزل، به پالایش نیروها و همراهان می پرداخت تا هر کس، دل بسته خویش است و جان به رشته های دنیا بسته دارد، نیاید. او برای رقم زدن عاشورایی بی نقص و زلال و حادثه ای روشن و بی غبار به قلب هایی مهذب و یارانی آزاده می اندیشید و راندن های مدام و دعوت های پی درپی برای یافتن، به همین دلیل بود.

در آغاز خروج از مکه و حرکت به سمت عراق فرمود:

«آگاه باشید، هر یک از شما که آماده است در راه ما از خون خویش بگذرد و جانش را در راه شهادت و لقای پروردگار قربانی کند، مهیای حرکت باشد که من فردا صبح، ان شاءالله حرکت خواهم کرد.» 2

امام علیه السلام، برای همسفری، جان آماده می خواهد و روح رسته از همه چیز و مگر آخرین و دشوارترین زنجیر تعلق، «جان» نیست؟! چه بزرگ اند آنان که زن و فرزند و زندگی و آرامش رها می کنند و همه را به پای دفاع از حریم حقیقت، قربانی می کنند.

اگر شب عاشورا، شب مزاح یاران وشادمانی و بی تابی آنان برای پیوستن به صبح است، جز آزادی و رهایی جان های عاشق، چه توجیهی می تواند بیابد. آنان، قفس شکستگان سبک روحی بودند که خیمه، در آن سوی خاک زده بودند. مرگ، چیزی از آن ها نمی ستاند؛ شمشیر حقیرتر از آن بود که هراس در قلبشان بریزد و عطش ناچیزتر از آن که بال پروازشان را ببندد.

وقتی امام به «بشر بن عمرو حضرمی» که خبر اسارت فرزندش را در کربلا به او دادند، اجازه ترک کربلا داد، بشر، اشک ریزان و استغاثه کنان گفت: «درندگان، زنده زنده قطعه قطعه ام کنند و بخورند، اگر تو را رها سازم و بروم، از تو (برای رفتن) مرکبی بخواهم، با کمی یاران، تنهایت گذارم و خود آسوده خاطر بازگردم! نه نه! هرگز چنین نخواهم کرد.» 3

نجات جان فرزند، می توانست بهانه رفتن باشد، امام نیز اجازه داده بود؛ اما جان بشر، رها و آزاد، کربلا و عاشورا می خواست و بودن در حادثه را برای عافیت ترجیح می داد.

روز عاشورا، وقتی همه یاران به شهادت رسیده بودند و امام، تنها و بی یاور، از دشت ارغوانی می گذشت، خطاب به یاران شهید فرمود: «ایا شما نبودید که زنان و زندگی را برای من رها کردید؟ برخیزید؛ خدایتان رحمت کند!»

این نهایت رهایی و آزادگی است که زنی پیر، سر فرزند را پس از شهادت، به سویش پرتاب کنند و او بردارد و به میدان پرتاب کند و بگوید ما چیزی را که در راه خدا دادیم، پس نمی گیریم.4

حربن یزید ریاحی، درست در لحظه ای که ارتقای درجه یافته و از فرماندهی هزار نفر به چهار هزار نفر رسیده است و موقعیتی ممتاز چون شبث بن ربعی، عمروبن حریت و شمر بن ذی الجوشن یافته است، به همه چیز پشت پا می زند و رسته و رها، به اباعبدالله می پیوندد و به همین دلیل، در لحظه شهادت، امام با توصیفی شگفت او را می ستاید که « به خدا سوگند، مادرت اشتباه نکرد که تو را حرّ نامید. به خدا قسم، تو در دنیا و آخرت، حرّ و آزاده ای!»

نوشته اند حرّ، شاگرد ابن عامر، قرآن شناس بزرگ بود؛ مردی که قرآن را از امیرمؤمنان آموخته بود. ابن عامر به حر گفته بود: هر وقت بین دو اصل و دو خط مردد شدی و نتوانستی بفهمی که کدام بر حق است و وسیله برای سنجش آن دو نداشتی، ببین که کدام یک از آن دو به تو سود مادی نمی رساند.

یاران حسین، درنگ و رنگ نشناختند و به دلیل رهایی و آزادگی، سخت ترین و دشوارترین حادثه ها را صبورانه پشت سر نهادند تا برای آزاداندیشان و آزادگان، الگویی جاودانه باشند.

1. بال سرخ قنوت،محمدعلی مجاهدی (پروانه)، ص149.

2. اللهوف، سیدبن طاووس، ص53.

3. انصار الحسین، شیخ محمدمهدی شمس الدین، ترجمه هاشم زاده، امیرکبیر، صص77و 146.

4. انساب الاشراف، احمد بن یحیی بلاذری، ج3، ص194.

سوتیتر

آزمندی و آرزومندی، چه انسان هایی را از اوج فرو کشیده و چه فاجعه ها و حادثه های تلخی را در حیات انسانی رقم زده است! رهایی از این دو آفت، در حادثه های بزرگ، انسان را آفریدگار عزت و عظمت می سازد.

آن که از دست داده ها اندوهناکش نکند و از دست رفتن ها نگرانش، در هیچ حادثه ای خود را نمی بازد. اگر نگاهی توحیدی و فهمی بصیرتمندانه همراه انسان باشد، در همه این رفتن ها و از دست رفتن ها، «خدا» می بیند و به جای اندوه، «تسلیم و رضا»، وجودش را پر می کند. در نتیجه، نه تنها چیزی از او کاسته نمی شود که این رفتن ها را عین یافتن می بیند.

بخش سوم

آمیزه شدت و رحمت (تولی و تبری)

زیارت نامه اولیا، آمیزه سلام و لعنت است؛ عشق و نفرت، خواندن و راندن و این فرهنگ و رویکرد، تعادل رفتاری و نگرشی مومن را تضمین می کند. در قرآن، باورمندان پیامبر و همراهان او اشداء علی الکفار و رحماء بینهم (فتح، 27) معرفی شده اند.

یعنی رویاروی ستم، همه خشم و بغض و شدت اند و با دوستان و همراهان، همه رحمت و لطافت نرم تر از نسیم، صمیمی تر از بهار.

یکی از یاران امیرمومنان به او گفت: «من در کنار دوستی شما، فلان کس را ـ نام یکی از دشمنان آن حضرت را ذکر کرد ـ نیز دوست دارم. آن حضرت در جواب فرمود: اکنون تو اعور و یک چشم هستی که تنها فضایل ما را می نگری و به ما علاقه مندی. باید چشم دیگر تو باز باشد تا به وسیله آن، رذایل دشمنان ما را نیز ببینی و به آنان بغض و کینه داشته باشی؛ لیکن این وضع دوام نمی یابد؛ زیرا حق و باطل و نور و ظلمت در یک جا نمی گنجد. در اینده، یا هر دو چشم خویش را از دست می دهی و کور می گردی، یا چشم دیگرت بینا می شود و بغض و کینه دشمنان ما را نیز به دل خواهی گرفت. امام صادق علیه السلام تبّری را نشانه صداقت در محبت دانسته، فرمود: «دروغ می گوید آن که ادعای دوستی ما را دارد و از دشمنان ما دوری نمی گزیند.» 1

کربلا، پایگاه قلب هایی است که از محبت حسین لبریز و از بغض و کینه دشمن سرشارند.

خاستگاه محبت و خشم آن ها نیز معرفت آن هاست.حسین را خوب می شناسند و به او عشق می ورزند و یزید و عبیدالله و عمرسعد و پیوستگان آن ها را نیز می شناسند و نفرت و بغض خویش را نسبت به راه و تفکر و باورهای آنان ابراز می دارند.

ولایت و محبت یاران را در آزمون گاه های گوناگون می توان یافت. از همان آغاز حرکت چه بسیار بزرگان را می شناسیم که به جای نصرت، به نصیحت بسنده می کنند و امام را راهنمایی ها می کنند که شیوه ای دیگر برگزیند و اگر سازش نه، به انتظار بنشیند تا شاید راهی و چاره ای پیدا شود!

اما یاران مخلص و عاشق، جز سکوت و تسلیم و هم دلی، شیوه ای ندارند. در منزل شقوق، مردی از کوفه می آمد. امام پرسید: اوضاع و افکار کوفه را چگونه یافتی؟ او گفت: در مخالفت با تو، متحد و هماهنگ اند؛ امام فرمود: «پیش آمدها از سوی پروردگار است و آن چه خود اراده کند و صلاح بداند انجام می دهد و خدای بزرگ هر روز در شأنی و اراده ای است». 2

اندکی بعد، خبر شهادت مسلم و هانی و عبدالله بن یقطر رسید و امام خطاب به یاران فرمود: «هر یک از شما که سر برگشتن دارد، برگردد. از سوی ما حقی بر گردنش نیست».

حتی به برادران و خانواده مسلم اصرار کرد که پس از شهادت مسلم برگردید و آنان قاطعانه و عاشقانه اعلام وفاداری کردند و بر ایستادن تا پای مرگ تاکید کردند.

در رجزهای یاران، نفرت نسبت به آل زیاد و آل مروان فراوان است و در همان رجزها، تموج ارادت و ولایت اهل بیت و عشق ورزی به اباعبدالله دیده می شود.

شکوه مندترین نمونه آن، عباس است که حسین را مولا و سید می خواند و در نهایت عطش، در آب، با یاد حسین، آب را پرتاب می کند و آن گونه که در رجز خویش می خواند، همه هستی خود را به پای امام صادق الیقین می ریزد.

«والله ان قطعتموا یمینی

انی احامی ابدا عن دینی

و عن امام صادق الیقین

نجل النبی الطاهر الامین»3

و نوجوان جانباز کربلا ـ عمرو بن خباده ـ در رجز شگفت و شیرین خویش، می گوید:

«امیری حسین و نعم الامیر

سرور فواد البشیر النذیر

علی و فاطمه والداه

و هل تعلمون له من نظیر4 ؛ امیر من حسین است و چه نیکو رهبری دارم. او سرور و شادی قلب پیامبر بشیر و نذیر و پدر و مادرش علی و فاطمه هستند؛ ایا همانند او می شناسید؟!»

یاران حسین، هنگام شهادت، تمام لذت و آرزویشان، دیدار حسین، تبسم او و بدرقه دست های محبت او تا شهادت بود. لحظه شهادت می پرسیدند: «اوفیت یا بن رسول الله» و امام با لبخند رضایت، پاسخشان می گفت که ـ «آری تو پیش تر به بهشت رسیده ای و ما نیز به تو خواهیم پیوست.» 5

پی نوشت ها

1. ادب فنای مقربان، ایت الله جوادی آملی، ج1، ص61 ـ 62.

2. مقتل خوارزمی، ج1، ص423.

3. مقتل الحسین، ابی مخنف، ص91.

4. مقتل خوارزمی، ج2، ص22.

5. لهوف ، سید بن طاووس، ص95.

سوتیتر

یکی از یاران امیرمومنان به او گفت: «من در کنار دوستی شما، فلان کس را ـ نام یکی از دشمنان آن حضرت را ذکر کرد ـ نیز دوست دارم. آن حضرت در جواب فرمود: اکنون تو اعور و یک چشم هستی که تنها فضایل ما را می نگری و به ما علاقه مندی

عنوان: به حکم وظیفه در سه هفته زبان انگلیسی را یاد گرفتم

بخش چهارم

وحدت و هم دلی

آنان که با خویش و در خویش یگانه می شوند، وحدت و یگانگی با دیگران را نیز می توانند. آن که در خویش پریشان و مشوش است و آشفته و بی سامان، نمی تواند با دیگران به یک رنگی و صمیمیت برسد. اگر وارستگان و پاکان با هم جمع شوند، هرگز به اختلاف و افتراق نمی رسند.

کربلا، جلوه گاه وحدت و هم دلی است. وحدت در جهت گیری، وحدت در بیان، وحدت در رفتار، وحدت در رهبری و وحدت در خلق و خو، ویژگی ممتاز یاران حسین است.

جان گرگان و سگان هر یک جداست

متحد جان های شیران خداست

جمع گفتم جان هاشان من به اسم

کان یکی جان صد بود نسبت به جسم

هم چو آن یک نور خورشید سما

صد بود نسبت به صحن خانه ها

لیک یک باشد همه انوارشان

چون که برگیری تو دیوار از میان

چون نماند خانه ها را قاعده

مؤمنان مانند نفس واحده1

به راستی مجموعة یاران، به یگانگی حقیقت، با همه یگانه اند. هر کس از خویش برای دیگران می گذرد. کدام صحنه شکوهمندتر از این که سردار ساقی کربلا، به شریعه برسد و آب خنک و زلال دستش را بنوازد و آب تا کام فرا اید و یاد عطش دیگران، او را تشنه از شریعه بیرون آورد و با خویش زمزمه کند:

یا نفس من بعد الحسین هونی

فبعده لا کنت ان تکونی

هذا حسین شارب المنون

و تشربین بارد المعین

هیهات ما هذا فعال دینی

و لا فعال صادق امین2

ای نفس بعد از حسین خوار باش. بعد از او سزاوار و شایسته زیستن نیستی. این حسین است که مرگ می نوشد، و تو می خواهی آب سرد بنوشی؟ هرگز، هرگز این شیوة دین داری من نیست. این شیوة راست گویی امین نیست.

عباس، آب خوردن بی دیگران را «فِعال دین» نمی خواند. با دیگران باید خورد نه بی دیگران. و این سیرت درست کاران راست کردار است.

در منازل راه که امام حوادث و اخبار تلخ، مانند شهادت مسلم و هانی و عبدالله را مطرح می کرد تا هر که اندیشة رفتن دارد برود، یاران خالص و پاک باز می گفتند ما هرگز رهایت نخواهیم کرد. مسلم بن عوسجه، عابد و زاهد و قرآن شناس، در شب عاشورا پس از دعوت امام به رفتن، گفت:

ایا دست از همدلی و همراهی تو برداریم، در حالی که عذر و بهانه ای در پیشگاه الهی نداریم؟ سوگند به خدا از تو جدا نمی شویم و با دشمنان می جنگیم تا نیزه بشکند. تا شمشیر در دستم هست می ستیزم و اگر سلاحی نباشد، با سنگ نبرد خواهم کرد تا به شهادت برسم.3

در صحنة نبرد، هرگاه یک یا چند تن به میدان می رفتند و می جنگیدند و به محاصرة دشمن می افتادند، دیگران ـ بویژه ابوالفضل العباس ـ به میدان می رفتند، محاصره را می شکستند و به نجات یاران و هم دلان می پرداختند.

هر چه این سو پیوستن است، آن سو گسستن است، همه در کمین قدرتند و به زبان دیگر در کمین هم! شمر، رقیب عمرسعد است و در هنگام آمدن به کربلا، مأمور است تا اگر عمرسعد کوتاهی ورزد، سر از تنش جدا کند و خود فرماندهی را به عهده بگیرد. در حمله ها و حتی در پایان جنگ، بین فرماندهان رقابت کاملاً پیداست. پس از شهادت حضرت حبیب، همه با هم جدال دارند که من بودم که کشتم و عمر سعد به غائله پایان می دهد تا هر کس سر حبیب را به ترک اسب ببندد و در میدان جولان دهد4 و دیگران را به شهادت بگیرد تا فردا صلة ابن زیاد را دریابد.

یکی از نویسندگان می گوید: هرگاه عمر سعد میدان رفتن را پیشنهاد می داد، می گفتند چه می دهی؟ چه قدر می دهی؟ و هرگاه امام می گفت: «کشته شدن فرجام کار است»، همه می گفتند: دریغا که تنها یک بار می میریم، کاش هفتاد بار می مردیم و زنده می شدیم تا هر بار پرشورتر و عاشقانه تر جان ببازیم.

آن چه در گزارش همة تاریخ نویسان کربلا آمده است، این است که در هیچ صحنه ای و در هیچ منزلی کوچک ترین نشان از اختلاف، چندگانگی اندیشه و نزاع فکری میان یاران نیست.

در کنار این ویژگی، هیچ عنصری از مجموعه عناصر همراه حسین به سپاه عمرسعد نپیوست. از آن سو کسانی چون حر و سعد و ابوالحتوف خوش فرجام می شوند و به اباعبدالله می پیوندند اما هیچ کس از سپاه اباعبدالله به تردید و تزلزل و تذبذب دچار نمی شود یا جاذبة قدرت، سلاح و یا دعوت عمر سعد او را نمی فریبد.

وقتی شمر به کربلا می اید و در اندیشة تفرقه و شکاف در سپاه اباعبدالله و بیرون کشیدن چهار یاور بزرگ امام؛ عباس، عبدالله، عثمان و جعفر از رزمگاه کربلاست، چهار برادر متحد و یک صدا او را می رانند و شرمسار و تهی دست باز می گردانند.

روح کلام، سخن و رجز همة صحابه یکی است. آخرین جملات آنان در لحظة وداع و شهادت نیز یگانه است. در هیچ زمین و زمانی انسان هایی چنین یگانه و یک دل و همراه نمی توان یافت و تردیدی نیست که هرگاه و هر جا، از این دست انسان ها فراهم ایند، پیروزی و دشمن شکنی، همگام و همراه شان خواهد بود.

پی نوشت

1. مثنوی معنوی، به اهتمام دکتر توفیق سبحانی، ابیات 418 ـ 414.

2. سردار کربلا، سید عبدالرزاق موسوی المقرم، ترجمه ناصر پاک پرور، ص288.

3. تاریخ کامل ابن اثیر، ج4، ص8.

4. تاریخ طبری، ج، ص439.

. حسین علیه السلام پیشوای انسان ها.

سوتیتر

آن چه در گزارش همة تاریخ نویسان کربلا آمده است، این است که در هیچ صحنه ای و در هیچ منزلی کوچک ترین نشان از اختلاف، چندگانگی اندیشه و نزاع فکری میان یاران نیست

روح کلام، سخن و رجز همة صحابه یکی است. آخرین جملات آنان در لحظة وداع و شهادت نیز یگانه است. در هیچ زمین و زمانی انسان هایی چنین یگانه و یک دل و همراه نمی توان یافت و تردیدی نیست که هرگاه و هر جا، از این دست انسان ها فراهم ایند، پیروزی و دشمن شکنی، همگام و همراه شان خواهد بود

بخش پنجم

چرا همدلی؟

ایمان و عشق، بیگانگی ها را به یگانگی می رساند. اندیشة یگانه، جهت گیری یگانه و حتی سخن گفتن یگانه، محصول همین اتفاق و یگانگی درونی است. اصحاب عاشورا، چنان هم دل و یگانه اند که همة گفته هایشان را گویی از یک زبان می شنویم و همة رفتارها گویی از یک تن سر زده است. شگفت آن است که یک سخن یا رفتار، گاه به چند تن نسبت داده می شود و به دلیل همین یگانگی راه و اندیشه و رفتار، انتسابش به هریک پذیرفتنی و یا تکرار آن توجیه یافتنی است.

تصویری از این جان های یگانه را در شب عاشورا از زبان حضرت زینب سلام الله علیها باید شنید. او گزارشی شنیدنی از یک پارچگی روحی و فکری یاران دارد.

صوبه، بصیر کربلا می فرماید: شب عاشورا از خیمة خود بیرون آمدم تا حال برادرم حسین و یارانش را بجویم. او را در خیمة خود تنها دیدم که نشسته و با خدای سبحان مناجات می کند و قرآن می خواند. پیش خود گفتم: ایا در چنین شبی باید او تنها بماند؟ می روم و برادران و عموزادگان خود را سرزنش می کنم.

به سوی خیمة عباس آمدم. ناگاه همهمه و صدای غرّایی شنیدم. در پشت خیمه دیدم که بنی هاشم همه گرد عباس بن علی علیه السلام ـ که هم چون شیر بر زانو تکیه داشت ـ حلقه زده اند و نشسته اند. برادران! برادرزادگان! عموزادگانم! چون صبح دراید چه می کنید؟

گفتند: تو فرماندهی، هرچه فرمایی، همان کنیم.

عباس علیه السلام فرمود: بار سنگین را جز صاحبانش برنمی دارند. این اصحاب با امام علیه السلام خویشی ندارند، پس چون صبح درآید، اولین کسی که به کارزار می پردازد، شمایید. ما پیش از آن ها کشته می شویم تا مردم نگویند اصحاب خود را پیش انداختند و چون آنان کشته شدند، خود با شمشیر ساعت به ساعت به درمان پرداختند.

بنی هاشم برخاسته، شمشیر از نیام کشیدند و به برادرم عباس گفتند: ما بر همانیم که تو بر آنی.

من چون این یک پارچگی و تصمیم قاطع ایشان را دربارة امام علیه السلام دیدم، قلبم آرام گرفت و خوشحال شده، چشمانم اشکبار شد. خواستم به سوی برادرم امام حسین علیه السلام رفته و به او خبر دهم، که ناگاه از خیمة حبیب بن مظاهر نیز همهمه و صدا شنیدم. بدان سو رفته و پشت خیمه ایستادم و دیدم اصحاب همانند بنی هاشم بر گرد حبیب حلقه زده اند. حبیب می گوید: همراهانم! چرا به این جا آمده اید؟

گفتند: آمده ایم تا حسین علیه السلام را یاری کنیم.

گفت: چون صبح درآید، چه می کنید؟

گفتند: تو فرماندهی، هرچه فرمایی همان کنیم.

گفت: چون صبح دراید، اول کس که به میدان نبرد می رود، شمایید. ما پیش از بنی هاشم به پیکار می پردازیم و تا خون در رگ ماست، نباید یک نفر از ایشان کشته شود، مبادا که مردم بگویند بزرگان خود را پیش انداختند و خود، از بذل جان دریغ ورزیدند.

اصحاب، شمشیرهای خود را به اهتزاز درآوردند و گفتند: ما همه بر آنیم که تو می پسندی.

من با دیدن این صحنه ها خوشحال شده، گریان برمی گشتم که با برادرم حسین علیه السلام روبه رو شدم. خود را آرام نموده، به او تبسم کردم.

فرمود: خواهرم!

عرض کردم: بلی جان برادر!

فرمود: خواهرم! از وقتی که از مدینه کوچ کرده ایم، تبسم تو را ندیده بودم. اینک چرا خندانی؟ عرض کردم: برادر جان! به سبب این رویدادها که از بنی هاشم و اصحاب دیدم.

فرمود: خواهرم! بدان، اینان از عالم ذرّ اصحاب من بوده اند. این مژدة جدّم رسول خداست. ایا می خواهی پایداری ایشان را ببینی؟ گفتم: آری. فرمود: در پشت خیمه باش.

من در پشت خیمه ایستادم. برادرم ندا داد: خویشان من کجایند؟

بنی هاشم از خیام برخاستند و عباس پیش از همه شتافت و عرض کرد: بله آقا جان! بله، چه می فرمایی؟ امام فرمود: می خواهم پیمان تازه کنیم.

فرزندان حسین، حسن، علی، جعفر و عقیل همه آمدند و فرمود تا بنشینند.

سپس ندا داد: حبیب بن مظاهر، زهیر، هلال و دیگر یارانم کجایند؟

آنان نیز از خیمه ها سر برآوردند و حبیب، پیش تاخته، عرض کرد: بلی یا اباعبدالله! همه شمشیر به دست آمدند و فرمود تا بنشینند. خطبة بلیغی ایراد کرد و فرمود: یاران من! بدانید که اینان جز آهنگ کشتن من و هر که را با من باشد، ندارند. من نگرانم شما کشته شوید. بیعتم را از شما برداشتم. اینک هر که بخواهد، در این تاریکی شب، ره خود بگیرد و برود. بنی هاشم و اصحاب، هر کدام سخن گفتند و بر وفاداری خود پا فشردند.

امام چون وفاداری و پایداری ایشان را دید، فرمود: حال که چنین است، سر بردارید و منازل خود را در بهشت بنگرید.

پس همه برخاستند و شمشیر از نیام کشیده و گفتند: یا اباعبدالله! هم اینک فرمان ده تا بر این نامردمان بشوریم، پیکار کنیم تا خواستة خداوند در حق ما و ایشان فرارسد!

امام علیه السلام فرمود: خدا رحمت تان کند و پاداش نیک تان دهد، بنشینید.

سپس فرمود: هر که همسر خود را همراه دارد، او را به قبیلة بنی اسد برگرداند.

علی بن مظاهر (اسدی) برخاست و پرسید: آقاجان! چرا؟

فرمود: پس از کشته شدن من، زنان اسیر می شوند. از اسیری بانوان شما نگرانم.

علی بن مظاهر به خیمة خود رفت و به همسرش گفت: خانم! امام علیه السلام به ما فرمود: هر که همسر خود را همراه دارد، او را نزد عموزادگانش برگرداند، زیرا فردا من کشته می شوم و بانوانم اسیر می شوند.

زن گفت: تو چه می کنی؟

گفت: برخیز تا تو را نزد خویشانت در بنی اسد ببرم.

زن برآشفت و گفت: به خدا سوگند، ای فرزند مظاهر! با من منصفانه رفتار نمی کنی. ایا می پسندی که چادر از سر زینب سلام الله علیها برگیرند و من در امان باشم؟ ایا می پسندی که تو نزد رسول خدا روسفید باشی و من نزد فاطمه، زهرا سلام الله علیها روسیاه باشم؟ به خدا سوگند شما مردان را یاری می رسانید و ما نیز بانوان را (من جز این را نمی پذیرم)!

علی بن مظاهر، گریان به سوی امام علیه السلام برگشت. عرض کرد: سرورم! همسر اسدی من، جز یاری و همراهی شما را نمی پذیرد. امام علیه السلام گریست و فرمود: خدا همة شما را پاداش نیک دهد».

 



موضوعات مرتبط: مقاله ، ،
برچسب‌ها: ویژگیهای یران امام حسین ,

تاريخ : یک شنبه 1 دی 1392 | 8:14 | نویسنده : مهدی صفایی |
.: Weblog Themes By BlackSkin :.